هیـــــــــــــــــــــــــــــس فقــــــــط بیـــــــــــا تــــــو...
هیـــــــــــــــــــــــــــــس فقــــــــط بیـــــــــــا تــــــو...

هیـــــــــــــــــــــــــــــس فقــــــــط بیـــــــــــا تــــــو...

پــستــــــ همیــــشگــــی....

به همه چیز عادت میکنیم...


به داشته ها و نداشته هایمان...


خیلی طول نمیکشد که...


جلوی آینه  زل بزنی به خودت....


موهایت را کنار بزنی....


وبا خودت بگویی...!!!


اصلا مگر داشتی؟!


مگر از اول بود؟!


که بودن و نبودنش مهم باشد...



بویـــــــــــ عطــــر عشقتــــــــ...

نه دیگر محال است تورا از دست بدهم.قید همه را بخاطر تو میزنم


قلبم را تااید به تو میدهم,تو تنها مال منی,این را به همه نشان میدهم!


مگر میشود بی تو بود؟آنگاه که تویی تنها بهانه برای بودنم!


وقتی که بودنم بسته به بودن تو است,این لحظه هم منتظر آمدن تواست,


لحظه ای که بوی عطر تو می آیداز آنجایی که میبینمت تا آنجایی که به انتظارت نشسته ام 


چیزی دیگر نمانده تا رسیدن به آرزوها,تا رسیدن به تویی که همیشه آرزوی زندگی ام بوده ای


هرکه می آید به سراغم,سراغ تورا از آن میگیرم,هرکه مرا نگاه میکند با نگاهم به دنبال تو میگردم....


و من چگونه به دیگران بگویم عاشق کسی دیگرم


تنها دلیل زنده بودنم کسی است که همیشه بهانه ایست برای دلخوشی هایم...


خیالت راحت از اینکه هیچگاه تنهایت نمیگذارم,دلهره ای نداشته باش از اینکه اینجا تورا جا بگذارم...


که غیر ازاینکه خودم جا میمانم و دنیا تمام میشود.همه اینها تبدیل به یک قصه بی فرجام میشود!


ای تو که با نگاهت بی تابی بر من و قلبم جوانه میزند و آن لحظه حرفهای عاشقانه میزند.


واین من و این احساسات من!برای تویی که همیشه میمانی در دلم!


نه دیگر محال است توراازیاد ببرم همه را فراموش میکنم و تورا باخود میبرم


تا هم خودت هم یادت همیشه با من باشند,تا اگر لحظه ای در کنارم نبودی با یادت زنده باشم


ای تو که با احساساتم دیوانه میشوی,تو هم اینجاست که هم احساس با من میشوی


و آخر هم دلت با دلم و خودت با خودم همه باهم یکی میشویم...


(مخاطب خاص من)


جـــایــــ همیــشگیــــــ

آرام میآیم همان جای همیشگی..


سرهمان ساعت همیشگی...


باهمان شوق که میشناسیَش باخودم حرف میزنم


برای خودم خاطره تعریف میکنم و بی صدا مثل همیشه میروم بی آنکه تو آمده باشی


بـــــــغضــــــ

حالم اصلا رو به راه نیست,بغض دارم بعضی خفه کننده


کسی میداند راه بالا آوردن بغض را؟


خیلی سخت است همه تو را قوی بدانند و بنامند برای


دیگران کوه باشی اما تو....


تو دلت ذره ذره بشکنی و سرشار از حسرت باشی و نتوانی


فریاد بزنی


بــــــــــــــــابــــــــــــــــــا بخدا من هم آدمم, دل دارم


آرزو دارم,مگر میشود فراموش کرد گذشته را؟


یا چشم پوشید از آرزوها؟دلم برای خودم تنگ شده


کاش میشد پاک کرد تمام تلخکامی هایم را





لمســــــــــ کنــــــــ....

لمس کن کلماتی را


که برایت مینویسم


تابخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست...


تابدانی نبودنت آزارم میدهد...


لمس کن نوشته هایی را


که لمس نشدنیست وعریان...


که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکد


لمس کن گونه هایم را


که خیس اشک است و پرشیار...


لمس کن لحظه هایم را...


تویی که میدانی من چگونه عاشقت هستم..


لمس کن این با تو نبودن هارا


لمس کن...


همیشه عاشقت میمانم


دوستت دارم ای بهترین بهانه ام


یـــهــــ روز بهــــــمــــ گـــفتــــــــ....!!!

یه روز بهم گفت:«میخوام باهات دوست باشم;آخه میدونی؟


من اینجا خیلی تنهام»


 بهش لبخند زدم و گفتم:« آره میدونم فکرخوبیه من هم خیلی تنهام»


یه روز دیگه بهم گفت:«میخوام تاابد باهات بمونم;آخه میدونی؟


من اینجا خیلی تنهام»

 

بهش لبخند زدم و گفتم:«آره میدونم فکرخوبیه من هم خیلی تنهام»


یه روز دیگه بهم گفت:«میخوام برم یه جای دور


جایی که هیچ مزاحمی نباشه


بعد که همه چی رو به راه شد تو هم بیا;آخه میدونی؟


من اینجا خیلی تنهام»


 بهش لبخند زدم و گفتم:« آره میدونم فکرخوبیه من هم خیلی تنهام»


یه روز تو نامه نوشت:«من اینجا یه دوست پیداکردم;اخه میدونی؟


من اینجا خیلی تنهام»


براش یه لبخند کشیدم و زیرش نوشتم:« آره میدونم فکرخوبیه


من هم خیلی تنهام»


یه روز یه نامه نوشت و توش نوشت:

 

«من قراره بادوستم تاابد زندگی کنم;آخه میدونی؟من اینجا خیلی تنهام»

 

براش یه لبخند کشیدم و زیرش نوشتم:« آره میدونم فکرخوبیه


من هم خیلی تنهام»

 

حالا اون دیگه تنها نیست و من از اینبابت خوشحالم


وچیزی که بیشتر خوشحالم میکنه اینه که نمیدونه

                                            

                                        {من هنوز هم خیلی تنهام}


بــــهـــ ایــنــــ میــگنـــ تنــــهاییِِِـــــ...!!!

بعضـــی ها وقتـــی کــاری داشــته باشــند,دوســتت هســتند...


بعضـــی ها وقـــتی گیــر میکـــنند,دوســـتت هســتند....


بعضـــی ها نیستند و وقتـــی هــم هستــند بهتـــر است نبــاشند....


بعضـــی ها نیســـتند و ادای بــودن در مــی آورند....


بعضـــی ها در عـــین بودن هـــرگــز نیستــند.....


بعضـــی ها هــــم بطـــور کلــی هســـتند ولــی آدم نیســتند....


آنـــهای دیگـــری که آدم هســـتند,نیســـتند....


تنـــهایـــی بـــه ایـــن میـــگــن...


لایــــق اعتـــمــــاد....

تـرک میکنــم و تنـهایت میگــذارم....


تــا بیـش از ایــن انرژیــت را صــرف نکنـی بــرای...


صــادقانــه دروغ گفــتن


خــالصــانــه خیانــت کــردن


و عــاشقــانــه بــی وفـــایی کــردن....


و هــرچه بیشــتر خــودت را از چشمـــم انداختــن...!!!


و چــه حـــس پوچــی بــود ایـــن که میپنداشــتتم.....لایق اعتـــمادی....



مـــن تـــورا میخـــــواهــــم..

روزگاری خواهد رسید....


همچنان که در آغوش دیگری خفته ای....


به یاد من...


ستاره ها را خواهی شمرد تا آرام شوی!!


دلت هوایم را خواهد کرد..


به یادخواهی آورد باهم بودن هایمان را...


به یاد خواهی آورد خندهایم را....



به باد خواهی آورد اشکهایم را...


مطمئنم در آن لحظه در دلت میگویی:من تورا میخواهم!!